هولطیف
دیشب از سمت دیارت
باد سرد وآشنایی بر خواست
در هوای باد مشکین دیارت
ز فضای غم تنهایی خویش
به خیال تو سفر شد آغاز
یاد تو در همه جانم پیچید
کاش این باد به ظاهر غم زا
در همه لحظه ی من جاری بود
آنچنان محو در آغوش تو می خوابیدم
که من ار تو و تو از من
و چنان آمیخته،
به تو می فهماندم
عشق و احساس لطیف خود را
و تو می فهمیدی که به همراهی دستت با چشم
در همان لحظه که از گریه تر است،
...به خدا محتاجم.
ای کاش باد بوزد
39/85