سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شعر و ادب
  •   ببخش


  • نویسنده: مهرگان حسام(یکشنبه 85/6/12 ساعت 6:48 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   تو را
  • تو را...

    تو به نقش قهوه اعتقاد داری

    به پیش بینی،به بازی های بزرگ

    من فقط به چشم هایت.

    پل ورلن

     

    چه جذبه ی عجیبی دارد شعر این شاعر فرانسوی،پل ورلن را می گویم.

    روحش شاد چون این تکه شعر روح مرا شاد کرد.

     



  • نویسنده: مهرگان حسام(یکشنبه 85/6/12 ساعت 6:47 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   لعنت به بهار
  • لعنت به بهار

     

     

    در یک روز بهاری

    وقتی که ذهن بر سر پنجه ی سرو

    شانه به شانه ی باد حرکت می کند

    از دل چه بگویم که پشت به پشت یاد تو ایستاده

    اما...جراُت تداعی ات را ندارد.

     

    در یک روز بهاری یک اتفاق ساده تو را به من رساند

    ولی امروز اتفاقی ساده تر مرا به تو نمیرساند

     

    دیگر چه باید گفت؟از چه باید گلایه کرد؟...نمی دانم.

     

    در یک روز بهاری...شاید بیایی

    ولی افسوس که آن روز از تقویم روزگار من جا افتاده است.

    3/1/85



  • نویسنده: مهرگان حسام(شنبه 85/6/11 ساعت 10:59 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   نمی دانم از کجا باید شروع کنم ولی گمان میکنم سلام بهترین واژه با
  • نمی دانم از کجا باید شروع کنم ولی گمان میکنم سلام بهترین واژه باشد برای آغار یک آشنایی.

    ...پس سلام.

    بپذ یر از من این کلام آغازین را  که همیشه اولین قدم را برداشتن سخت است...سخت.

     

    اولین روز این وبلاگ است،سوت و کور.کی جان بگیرد،نمی دانم.

    ولی از نوشتن دریغ نخواهم کرد.

     

    کسی تولد آفتاب مهتاب را تبریک نگفت.خودم می گویم:آفتاب مهتاب تولدت مبارک.



  • نویسنده: مهرگان حسام(شنبه 85/6/11 ساعت 10:58 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   هولطیف
  • هولطیف

    دیشب از سمت دیارت

    باد سرد وآشنایی بر خواست

    در هوای باد مشکین دیارت

    ز فضای غم تنهایی خویش

    به خیال تو سفر شد آغاز

    یاد  تو در همه جانم پیچید

    کاش این باد به ظاهر غم زا

    در همه لحظه ی من جاری بود

    آنچنان محو در آغوش تو می خوابیدم

    که من ار تو و تو از من

    و چنان آمیخته،

    به تو می فهماندم

    عشق و احساس لطیف خود را

    و تو می فهمیدی که به همراهی دستت با چشم

    در همان لحظه که از گریه تر است،

    ...به خدا محتاجم.

     

     

                                                                                                           ای کاش باد بوزد

    39/85



  • نویسنده: مهرگان حسام(جمعه 85/6/10 ساعت 5:59 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   سلام
  • پاییز است برخیز.گره از ابروان آسمان بگشا.

    پاییز است برخیز.نشستن کار بهارانه ی ماست.

    چترت را...چترت را بشکن.برای خیس شدن به چتر نیازی نیست.

    سلام بر تو که با منی.

    خیر مقدم هم قدم.



  • نویسنده: مهرگان حسام(جمعه 85/6/10 ساعت 5:51 عصر)

  • نظرات دیگران ( )


  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • ببخش
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 3889
    بازدید امروز : 2
    بازدید دیروز : 2
  •   فهرست موضوعی یادداشت ها

  • از دل تا قلم .
  •   مطالب بایگانی شده

  • تابستان 1385

  •   درباره من

  • شعر و ادب
    مهرگان حسام
    هیچ وقت احساساتم رو بروز نمی دم.

  •   لوگوی وبلاگ من

  • شعر و ادب

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  

  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی


  •   آهنگ وبلاگ من



  •   وضعیت من در یاهو

  • یــــاهـو